قلم همنوردان

نامه ی کودک سه ماه و نیمه به باشگاه اوراز! – “سیما پیروت زاده”

هنوز خیلی چیزهاست که باید یاد بگیرم…و بفهمم آیا دنیای شما هم شبیه دنیای این روزهای من است؟ میدانید در دنیای من کمی روز است و کمی شب ! وقتی خورشید می آید نور میبخشد وقتی ماه می آید نور آسمان به حداقل میرسد، میدانید من هم میدانم چمن چیست ؟ آن سبزی های کوچک روی کف خاک! و چقدر هم در انتهای فصل های گرم زیباترند میدانید چه می گویم ؟ همان ترکیب دل انگیز سبز و زرد… یا مثلا کوه هارا میشناسم ، میدانم که قهوه ای اند ، گاهی باران خیسشان میکنند و گاهی از شدت خشکی تنها گردو خاکند، درختان را هم میشناسم خیلی موجودات دوست داشتنی هستند بسیاریشان خوش قد و بالایند و هرگاه به دیدنشان میروم لبخند به لب دارند، اما میدانید آن درختانی که روی کوه ها بودند را برای اولین بار بود میدیدم… اینجا کمی صدا خشدار به گوش من میرسد اما زیاد کاک فرید میشنوم ! به گمانم در بین این همه صدا مسئولیتی به عهده دارند شاید اگر به سرزمینتان آمدم از کاک فرید پرسیدم اسم آن کوهای پر درخت چیست!… وای از صداها! به یاد دارم پدر آرش فریاد میزد ‘’ابراهیم آقا آن طرف پل تاریک تر است’’
احتمالا کاک ابراهیم هم از مسئولیت دار ها باشند نمیدانم اگر به سیاره ی شما آمدم حتما آنها را بهم معرفی کنید… بسیاری در مورد سرزمینتان شنیده ام مثلا اینکه آنجا راهای طولانی سیاهی دارند که بهشان میگویید جاده، یا چرخ های سیاهی هستند که اتاقک سفید آهنی بزرگی را که پر از صندلی است به حرکت در می آورد که شنیده ام به آن اتوبوس میگویند، یا همین چرخ ها اگر چهارتا باشند بهش میگویند پاترول! آخر مگر هر چه چهار چرخ داشته باشد پاترول است؟ این را باید از مادر تارا بپرسم… از اینها بگذریم آن صدای شارپ شروپ ! چه بود؟ نکند شما هم رودخانه دارید میدانید رودخانه های سرزمین من خیلی پر خروش اند ، آب سرد و گوارایی دارند، گاه گاهی سنگ هایی که کمی بزرگترند سر از آب بیرون می آورند، بعضی جاها هم آب ها عمیق تر میشود من آب تنی این آبها را خیلی دوست دارم … چیز دیگری که زیاد میشونم اسم اوراز است همش صداها میگویند گروه اوراز گروه اوراز، همش میگویند گروه منظم، گروه با تدبیر، همکاری گروهی، اعتماد گروهی.. راستش را بخواهید نمیدانم گروه به چه میگویند یادم باشد این را هم وقتی آمدم بپرسم… سرتان را درد نیاورم سوال های زیادی دارم وقتی آمدم بهم بگویید
از همه چیز برایم حرف بزنید از آسمان خنک صبح شهریور از طلعلع گندم های زرد ، از منطقه ای که پردانان صدایش میکنید ، از خنده ها، از اخم ها، از مسیر پیاده طولانی که عرق به پیشانیتان آورده بود، از کانی های آب یخ و از تنه های باریک درختان  در هم تنیده ی مسیر …
به گمانم حرف های زیادی دارید که به من که تازه سه ماه و نیمه هستم دارید، کنجکاوم، مشتاقم… امید دارم من هم روزی پا بر سیاره ای میگذارم مه زمین صدایش میکنید… آن موقع شاید معنای زندگی را یافتم…
نامه ی کودک سه ماه و نیمه به گروه اوراز!
#سپیدار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *