از دور که مینگرم بازهم اورازی ها را می بینم که پشت سر هم به خط شده اند، لباس های رنگی پوشیده عزم کرده اند دستبردی به خنکای آب های منطقه ی “خدرئاوی” د بزنند…شوق همنوردان را لمس میکنم، صدای قهقه هایشان را در تلفیق با صدای جویبار میشنوم، همهمه ی گفت و گوهایشان را میشنونم… در بین همهمه ها، زمزمه ای غم آلود به گوشم میرسد! آیا صدای رود است یا سنگها؟ صدای گلهاست یا ابرها؟
کمی با دقت تر و عمیق تر گوش میدهم…صدای میوه ی بلوط است!
دستم را میگیرد و من را به گوشه ای میکشاند و حکایتی برایم روایت میکند…
حکایت به خون کشیده شدن و دفن شدن پسرک کوردی که در جیب هایش دانه بلوطی داشت…
خاک کوردستان پربار است…قتل یک دانه بلوط…شورش هزاران درخت بلوط است که دشت را به تسخیر کشیده اند!سفر به دل بلوط ها در منطقه ی “خدرئاوی”#سپیدار(همنورد جامانده در زندگی شهری!)
کمی با دقت تر و عمیق تر گوش میدهم…صدای میوه ی بلوط است!
دستم را میگیرد و من را به گوشه ای میکشاند و حکایتی برایم روایت میکند…
حکایت به خون کشیده شدن و دفن شدن پسرک کوردی که در جیب هایش دانه بلوطی داشت…
خاک کوردستان پربار است…قتل یک دانه بلوط…شورش هزاران درخت بلوط است که دشت را به تسخیر کشیده اند!سفر به دل بلوط ها در منطقه ی “خدرئاوی”#سپیدار(همنورد جامانده در زندگی شهری!)
@sepidare_pir