قلم همنوردان

“سیلوانا” – “سیما پیروت زاده”

سیلوانا
شب است… گوشه ای از پنجره ی راننده ی مینی بوس باز است، در حالی که آهنگ های رزازی پی در پی از ضبط قدیمی ماشین پخش میشود و به سرعت از جاده ی سیلوانا که کوه های دالانپر به زیبایی و پر ابهت در آن دورها معلوم است میگذرد، ابراهیم خاتمی در صندلی جلوی مینی بوس نشسته است و ناگهان سرما را حس میکند پنجره ی کناری خود را میبندد یه نگاهی به عقب می اندازد و با نگاهی سوال گونه میپرسد هوا خیلی سرد شد نه ؟! خم میشود کاپشن بادگیر قرمز خود را از کوله ای بیرون میکشد و گویی بادگیرش پناهگاه امن و گرم کوچکش است سریع آن را پوشیده و مثل قبل به صندلی اش تکیه داده و غرق جاده میشود… رزازی میخواند و میخواند که کم کم سرما به تن های خسته ی همه ی سرنشینان رخنه میکند، صدای خش خش کاپشن های بادگیر رنگارنگ در زمزمه ی رزازی میپیچد، چراغ های مینی بوس خاموش اند و کاپشن ها با رنگ های خاصشان شب نمای دل انگیزی را به راه انداخته اند… جاده سربالای و پیچ در پیج است، مینی بوس ها پشت سر هم حرکت میکنند و گویی صدای موتور هایشان که ناچاراند با دنده ی سنگین حرکت کنند اعتراضی است به مسیر جاده ی سخت و نفس گیرشان… همه سر در گریبان فرو برده اند و سوز خنک اواخر شهریور باعث شده همه خود را بغل کنند…خستگی قدم های بلند برداشتن در پایکوب سیلوانا همه را خسته کرده است در این میان خواب میدانی پیدا کرده برای جولان دادن… آنهایی که کنار پنجره نشسته اند گردنشان را به پنجره تکیه داده و سایر گردن های کج شده ی ناشی از حالت خواب آلودگی خود را روی شانه ی همنوردانشان گذاشته اند، در این بین خواب خستگی فرصت نایاب تری در جوار یکی از همنوردان یافته چرا که کف مینی بوس را تخت و خواب گرم و نرمی پنداشته و چهارطاق خوابیده است… به آسمان که نگاه میکنی منظره اعجاب انگیز است گویی که ماه در گستره ی پهن تاریکی و سیاهی به میزبانی خانواده ی اوراز آمده است ، ماه نیلگون به اندازه ی به زمین نزدیک است که آدم وسوسه میشود دست از شیشه ها بیرون برده و آن را بچیند و با خود به خانه ببرد… جاده ها چراغ ندارند و تنها نور ماه است که راه را می نماید… در میان زل زدن به زیبایی رخنه گر ماه است که آدمی میپندارد طبیعت چه نیروی احیا کننده  و مرهم کننده ای است… در آغوش همین طبیعت است که این خانواده ی صمیمی دست در دستان یک دیگر نهاده لحظات را با محبت سپری میکنند ، در جوار خانواده ی اوراز و در آغوش طبیعت است که آدمی اگر اندکی بیندیشد میتواند به درون خود سفر کند، ضعف ها و کاستی های خود را بشناسد و رشد کند… مگر تنها هدف زندگی لذت از داشته ها و سفر در عمر اندک نیست؟ بی شک زمانی میرسد که همین خندیدن های دست جمعی و رقص و آواز خواندن های پر انرژی، همین صمیمیت ها و خاطره های شیرین تنها دست آورد عمرمان خواهد بود.
#سپیدار
شهریور ۱۳۹۹ کلگشت یک روزه سیلوانا-ارومیه
گروه کوهپیمایی و کوهنوردی باشگاه  اوراز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *