از چندی پیش در سلطنت پادشاهی آفرینش بحث داغی صورت گرفته بود که من چه بشوم، فرشتگان در زیر گوش هم پس پس میکردن و من هم تنها با حالت متفکر گونه ای سکوت کرده بودم و نمیدانستم چه قرار است پیش بیاید…
امروز از آن روزهایی بود که از ته دل آرزو میکردم ای کاش در نقطه ی ازل شورش اعتراض گونه ای ترتیب داده بودم!
میدانید چرا؟ امروز برای اولین بار آرزو کردم ای کاش باد صبح سردی بودم که در دست های سبز زمزیران زوزه میکشیدم و چمن ها در مقابل حضورم کمرم خم میکردند.
چندی نگذشت که با خود گفتم نه! ای کاش من تک درخت پر شاخه ای از دیار کوهستان زمزیران بودم که مشتاقانه منتظر برگ های تازه ام باشم که هرچند باد زوزه بکشد اما توانای خم کردن تنه ی ریشه در خاک من را نداشته باشد…
شاید مه در بالای کوه ها میشدم ، اصلا که میدانست شاید حتی همان گل های ریز بنفشی نازداری میشدم که در عین ظرافت دشت را تسخیر میکردم…
من به وقت اعتراض سکوت کردم و اکنون کودک دو ماهه ای هستم که آلا صدایم میزنند! همان کودک فراخوانده شده به گروه کوهنوردی اوراز!
اکنون به این سوالم پاسخ دهید اگر شما ابراهیم، آرش، فرید، احمد، آسو، سارا، آریا، یاسا، روژیار ، سیما، شیدا، امیر، محمد،محسن، صادق و سایر نمی شدید ، اکر فرصت اعتراض داشتید به آفرینش انسانیتان کدام بخش از طبیعت کوهستان زمزیران میشدید؟
اگر همه ی نوع بشر فرصت اعتراض به جبر آفرینش را داشتند چه میشدند!؟
#سپیدار
خاطرات سفر یک روزه به کوهستان زمزیران بهار ۱۴۰۲